احمد عارف
- Dariush Salehi
- Aug 17, 2020
- 1 min read

شب زود فرود می آید
شب بر زندان زود فرود می آید
اژدها باشی چه سود؟!
نه مهارت در زد و خورد،
و نه بی پروایی جوانی،
سودی ندارد،
بر افسوسی که آرام می آید
و تو را در بر می گیرد.
شب بر زندان زود فرود می آید.
هفت بند فلزی بسته می شود،
بر روی هفت در.
باغچه اشک آلود می شود به ناگاه،
در مقابل، جانب دیوار،
سه شاخه ی شب بو،
سه بنفشه ی سه رنگ...
بار دیگر غرق آن عشق دهشت بار است،
ابرها در آسمان،
بر روی شاخه ها زردآلو،
محبس برای آرمیدن اما،
تاریک و درد آلود...
یکی در راهروی زندان "عروس کرد" را می خواند
و من بیهوده قدم می زنم، در کنار تخت خواب،
و بی امان به هر آنچه ناممکن است می اندیشم،
لبخند، نابلد، کودکانه ...
دلم می خواهد کسی من را بزند، نابود کند،
عریان، در میانه ی دعوا،
مردانه باشد می خواهم،
دوستی ها، دشمنی ها نیز.
دریغ که هیچ کدام نمی شود.
روآیک ها می جنبند، سلاح ها پر می شوند،
و پرسه های قراولان شب آغاز.
خشم آلود کبریت می کشم،
در یک نفس نصف می شود شاخه ی سیگار،
و یک دود، مجال خودکشی است.
می دانم که خواهی گفت "تو دیگر چرا؟"
ولی شب بر زندان زود فرود می آید.
آن سوی دیوار بهار سرکش،
و من که دوستت دارم،
دیوانه وار.
احمد عارف
ترجمه: داریوش صالحی
Comments